بهار از راه رسید. قلب کوچکش تاپتاپ میزد. زمان وصال فرا رسیده است. چه فراق طولانی. هر ثانیهاش به سالی گذشت. مسیری طولانی طی کرده است. به دیدن دوست همیشگیاش میرود. خانهای در قلبش بنا…
خانواده ثروتمند برخورد خوبی با پدرم نداشتند،. دائم غُر میزدند که میوههای باغ چنین است و چنان است. آفت زدهاند و خوب رسیدگی نمیشوند. چرا پرتقالها آبدار نیستند؟ چرا سیبها لکه دارند؟ آن روز هم…
عقربههای ساعت پایان کار را نشان میداد. دیرش شده بود. اپلکیشنِ حرکت اتوبوس را چک کرد. دو دقیقه فرصت داشت. دوید. دوستی را دید، سلام کرد. با دیگری خداحافظی کرد. دوید. به اتوبوس نرسید. کیف…
عقربه دقیقهشمار ساعت دیواری سالن ملاقات یک دور زد و رفت. عقربه ساعتشمار بعد از رفتنش زیر صفحه یک نامه پیدا کرد. نوشته بود: «رفتم تا مهمانهایت زمان بیشتری با هم باشند.»
صدای جرو بحثشان بالا گرفت. بعد از دقایقی بشقاب و کاسه بود که در هوا پرتاب میشد. از چندتایی جاخالی داد. یک بشقاب درست وسط سرش را شکافت. به زمین افتاد. دیگر نفهمیدم چی شد.…
زنگ آخر مدرسه به صدا درآمد. دواندوان خودش را به مغازه دوچرخهفروشی رساند. خندید. کارنامهاش را در دستش فشرد. به سمت خانه دوید. پایش به کنار جدول خیابان گیر کرد. سکندری خورد. با دستش، جسمش…
کلیدم را انداختم. وارد خانه شدم. روی کاناپهی وسط سالن دراز کشیدم. با موسیقی همراه شدم. در رویای خود او را دیدم. دستانش داشتند زیر موهای بلند و طلاییاش میلولیدند. داشت با هیجان رخدادهای محل…
وقتی روز از درون پنجرهی اتاق زندگی یافت؛ و نخهای رنگی درخشش خورشید گوشهی میز تحریرش نمایان شد؛ قر کمر تراش فلزی بیست سالهاش را در دست گرفت؛ مدادش را تراشید و نرم و آرام…
عملیات شب
تاریخ انتشار: 28 بهمن 1403
پیش از باران
تاریخ انتشار: 27 بهمن 1403
چه فراق طولانی
تاریخ انتشار: 27 بهمن 1403
راهحل عجیب
تاریخ انتشار: 27 بهمن 1403
دیرش شده بود
تاریخ انتشار: 27 بهمن 1403