اگر میتوانستم جمله ساعتهای دنیا شوم،
میساختم مثنوی،
با تیکتاک ضربان قلبت.
اگر میتوانستم همهی گلهای عالم شوم،
میآراستم رنگ گلبرگهایم را،
با رنگ چشمانت.
اگر میتوانستم آرش کمانگیر شوم،
مرز هستی را،
رقم میزدم با کمان ابروانت.
اگر میتوانستم شعر شوم،
روان میکردم به پایت،
تمام قافیههای دنیا را.
اگر میتوانستم جنگلهای آفاق شوم،
میساختم قلمهایی،
زمزمه میکردم سرود عشق را.
اگر میتوانستم اقیانوسهای گیتی شوم،
تماماً جوهر میشدم،
میسراییدم داستانهایت را.
اگر میتوانستم همه چشمان آدمیان شوم،
قرض میگرفتم هزاران،
و تو را نظاره میکردم.
اگر میتوانستم واژگان دنیا شوم،
فقط از تو مینوشتم.
اما دریغا که نه این شدم و نه آن.
