انتظار

زنگ آخر مدرسه به صدا درآمد. دوان‌دوان خودش را به مغازه دوچرخه‌فروشی رساند. خندید. کارنامه‌اش را در دستش فشرد. به سمت خانه دوید. پایش به کنار جدول خیابان گیر کرد. سکندری خورد. با دستش، جسمش را نگه‎داشت. نیافتاد. نگاهش به ته کوچه قفل شد. جلوی درِ خانه شلوغ بود. صدای آژیر ماشین پلیس جمعیت را به کوچه کشانده بود. مردم پچ‌پچ می‎کردند. «اعلامیه» به گوشش خورد. معنی‌اش را نمی‌دانست. باز هم شنید. اما باز هم نفهمید.

کارنامه‌اش را با دو دستش تا بالای سرش بلند کرد. پدر دستانش را با مچ دستبندزده بالا برد. دوچرخه هنوز منتظر است. ولی پدر هنوز نیامده است.

«پست قبلی

پست بعدی»

مقالات مرتبط

چه فراق طولانی

بهار از راه رسید. قلب کوچکش تاپ‌تاپ می‌زد. زمان وصال فرا رسیده…

راه‌حل عجیب

خانواده ثروتمند برخورد خوبی با پدرم نداشتند،. دائم غُر می‌زدند که میوه‌های…

دیرش شده بود

عقربه‌های ساعت پایان کار را نشان می‌داد. دیرش شده بود. اپلکیشنِ حرکت…

دیدگاهتان را بنویسید