عقربههای ساعت پایان کار را نشان میداد. دیرش شده بود. اپلکیشنِ حرکت اتوبوس را چک کرد. دو دقیقه فرصت داشت. دوید. دوستی را دید، سلام کرد. با دیگری خداحافظی کرد. دوید. به اتوبوس نرسید. کیف پولش را چک کرد. با تاکسی نمیتواند برود. خط دیگر اتوبوس را چک کرد. چارهای نداشت. باید منتظر بماند. با تاخیر میرسید. نیم ساعت گذشت. اتوبوس آمد. سوار شد. رسید. تکه کاغذی بر در کلاس چسبانده بودند. نفس زنان خواند. «به اطلاع دانشجویان عزیز میرساند امروز کلاس برگزار نمیشود».
