در یکی از خیابانهای خلوت شهر در حال رانندگی بودم. ناگهان خانمی را دیدم که میدوید. چند قدم جلوتر جوانی هم درحال دویدن بود. اول دوهزاریم نیافتاد. بعد که جوان پرید ترک موتور پرسهزن در همان حوالی، متوجه موضوع شدم. مرد گوشیاش را قاپید و با کمک همدستش از آنجا دور شد. همان موقع روبروی خانم رسیدم. چشمان مضطرب و مستأصلش ناراحتکننده بود. ناامیدانه به اطراف نگاه میکرد و من، بیتفاوت از کنارش گذشتم. چند نفری پیاده و سواره نیز گذر کردند.
این فقط یک دزدی ساده نبود، بلکه نمادی از بیدفاعی ما نسبت به جرایمی بود که روز به روز در حال افزایش است. احساس ناامیدی و عدم توانایی برای کمک، مرا رنجاند. موتور در چشمبرهمزدنی در میان کوچههای خلوت شهر گم شد و من فقط تماشاچی بودم.
آیا فشارهای اقتصادی و بیکاری مجوز چنین اعمالی را صادر میکند یا عدم نظارت کافی ما را به اینجا رسانده است؟ آنچه شاهدش بودم تنها سرقت یک مبایل نبود، سرقت امنیت و آرامش روانی تکتک افراد جامعه بود. حس ناامنی در دل خانهمان ما را میآزارد.
ما باید با آگاهیرسانی، تقویت سیستمهای امنیتی و البته ایجاد فرصتهای اقتصادی بهتر، به سمت یک جامعه امنتر حرکت کنیم.
