چه فراق طولانی

بهار از راه رسید. قلب کوچکش تاپ‌تاپ می‌زد. زمان وصال فرا رسیده است. چه فراق طولانی. هر ثانیه‌اش به سالی گذشت. مسیری طولانی طی کرده است. به دیدن دوست همیشگی‌اش می‌رود. خانه‌ای در قلبش بنا نهاده بود. قول داده بود در غیابش از خانه‌اش مراقبت کند. اما او نبود. صدای اره‌های برقی و کامیون حمل چوب گوش‌های ظریفش را می‌خراشید.

«پست قبلی

پست بعدی»

مقالات مرتبط

راه‌حل عجیب

خانواده ثروتمند برخورد خوبی با پدرم نداشتند،. دائم غُر می‌زدند که میوه‌های…

دیرش شده بود

عقربه‌های ساعت پایان کار را نشان می‌داد. دیرش شده بود. اپلکیشنِ حرکت…

ساعت ملاقات

عقربه دقیقه‌شمار ساعت دیواری سالن ملاقات یک دور زد و رفت. عقربه…

دیدگاهتان را بنویسید